محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

محمدهانی جون

محمدهانی با کاراش خوردنی تر میشه

کلاه سربازی بابا رو میذاره سخنرانی می کنه.احتمالا تا چند سال آینده کاندید ریاست جمهوری بشه داماد میشه باور نمی کنین؟؟؟؟ اینم عکسای آتلیه... رفته بود خونه عمه مامان توتو ببینه خانمشو دید پسندید   ...
26 بهمن 1392

محمد هانی جدید

تازگیا دست میدی...گاهی حالت رو به راه باشه مامان بگه دست دستی کن دست میزنی. عاشق آهنگ نی نی کوچولو گل پسره آهنگ وبلاگ حامدجون هستی و وقتی شعرشو واست میخونم رقص پا میری که عمو ابولفضل میگه رقص ترکی هم خوب میره. امروز باز عمو علیرضا یه کار جدید یادت داد ، تو هم که عاشق شیطونی... تو رو تو روروئک گذاشت و با روروئک بلند کرد و دور تا دور اتاق پروازت داد.وقتی میذاشتت زمین دستات رو باز می کردی و گریه می کردی که یعنی باز میخوام پرواز کنم. تازه پیرمردت هم کرد. کلمه های جدیدی که میگی : گی گی یا گَ گَ(وقتی عصبانی میشی)/بوبو(هرچی باهات کار کردم بگی بابا باز میگی بوبو)/دس(وقتی دستمو نشون میدم میگم بگو دست)/گیلی/میم(وق...
24 بهمن 1392

از دست شیطونیات...

تازگیا یه جا بند نمیشی....فقط بری این طرف اون طرف...رو پا که میذارمت دو سه دور می چرخی (از حالت نشسته تبدیل میشی به خوابیده و روی پام غلت میزنی) رو زمین هم همش در حال غلتیدنی دیگه بدون کمک میشینی و با اسباب بازیهات بازی می کنی.البته من رعایت احتیاط رو می کنم...چون ممکنه به هوای چیزی خودتو جلو بکشی و سرت به زمین بخوره. فقط می دونم تو بازیگوشی لنگه نداری...رقص پایی که یاد گرفتی برای همه اجرا می کنی.اونم با آهنگ نی نی کوچولو گل پسره...(آهنگ وبلاگ حامد جون دوستت) امروز با بابایی لباس عید واست خریدیم.درسته لباس واسه عید داشتی اما تو به این شیطونی یکی دو دست که کفایت نمی کنه...از همین الان معلومه میخوای واسه عید با هفت سینای مردم چه بکنی... ...
18 بهمن 1392

کارای جدیدم

دوازده بهمن روز خوبی بود چون محمد هانی کارای مهمی انجام داد.کم کم داره یاد می گیره روروئک رو حرکت بده.اما نه رو به جلو...عقب عقب تازه کار مهم دیگش رسوندن شست پاش به دهنش بود و خوردنش که مامان هر چی تلاش میکرد بازم نمی تونست زورش بیاد. کار بعدیش شروع سوپ خوردنش بود اونم سوپ گوشت و برنج.چنان ملچ ملوچ می کنی همه رو به خنده می اندازی.مخصوصا آقاجونو که به نظرم خیلی وقت بود اینطوری خنده هاشو ندیده بودم. تازه حدودا یک ماهی هست دوست داری رو پاهات راه ببریمت و جالب اینجاست با نوک انگشت پا راه نمی ری.کامل پاهاتو روی زمین می گذاری و قدم بر میداری.... حدودا یک هفته است وقتی شیر می خوری چنان دور دهن کوچولوت رو می ...
15 بهمن 1392

محمد هانی.....

پا می خورد تعجب می کند غلت میزند بابابزرگ میشود دوربین را می گیرد لباس بچگی بابا را می پوشد به مهمونی می رود   بریم دیگه دیر شد ...
14 بهمن 1392

پاورپوینتی که واسه محمد هانی ساختم

آهنگش نوازش مهسا ناوی با تعدادی عکس از محمد هانی و بچه های دیگس... کافیه پوشه رو باز کنین و دکمه play رو کلیک کنین... فقط نظر فراموش نشه  <a href=" http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=f422db141f1e1ea32228eb2643944e5e " target="_blank">محمدهانی.rar</a> ...
10 بهمن 1392

یه سایت می شناسم...

http://www.pejvakarman.com سایت خوبیه.اگه کتاباشو ندارین یه سر به انتشاراتش بزنین.من 4 تا کتاباشو دارم.یکیش آشپزی واسه نی نی هاست و خیلی کاربردیه... ...
10 بهمن 1392

اولین غذای من

مامانی من دیگه بزرگ شدم به من غذا نمی دی؟؟؟؟ چرا عزیزم اجازه بده آمادش کنم اینم از غذای شما حریره بادام خوشمزه...بفرمایید البته شروع غذای محمد هانی با لعاب برنج در پستونک بود ...
10 بهمن 1392

عکس های 6 ماهگی

من خیلی کارا بلدم که شما خبر ندارین بلدم خودمو لوس کنم برای مامان(آخه بالاخره مامان سیرم می کنه) بلدم بشکن بزنم بلدم کاراته بازی کنم و بلدم دست تپلی هامو بخورم...به قول مامان بخوله پسلم.... اصلا دهخدا مامانمو ببینه سکته میزنه با این تلفظای درستش چشمامو گرد می کنم و انگشتمو میارم جلو به مامانی میگم فقط اگه رفتین د...د و منو نبردین سر و کارتون با لثه های منه.گاز لثه ای می گیرم.... الهی مامان این روزای سرماخوردگیتو نبینه که اسپری مصرف می کردی باز این مامان قربون صدقه من رفت وسط صحبتام....چکار کنیم دیگه رفیق بی کلک مادره توجه به ژست خودم و شکل رو لباسمم داشته...
10 بهمن 1392

0.5 سالگیت مبارک

حالا دیگه بزرگ شدی ماه من....شاید واسه همه نیم سال زیاد نباشه اما واسه من و تو و بابا که لحظه لحظه زندگیمونو با هم بودیم این 6 ماه یه عمر خاطره است.تو 5 تا 6 ماهگیت دستت که به چیزی نمیرسه یا از پاهات کمک می گیری یا از سرت....لثه هات خیلی میخاره. لیسکتو میگیری دستت و شروع می کنی به خوندن(یییییییییی...)شبا کنارم موازی می خوابی صبح کاملا عمود بر مامانی...بابایی چند بار سعی کرده صافت کنه بازم فایده نداره...جالب اینجاست فقط طرف مامانی می چرخی و صبح سرت نزدیک قلب مامانیه...فقط میدونم خیلی مامانی شدی و دیگه اصلا خونه مامان جون اینا و عزیزجون اینا تا مامانت نباشه آروم نمی گیری و مدام لب میذاری تا مامان بیاد... وقتی میای بغلم اگه دور نگهت دارم ت...
7 بهمن 1392